عربی دبیرستان



الدین والتدین (دین و دینداری  )

أقم وجهک للدین حنیفا . حق گرایانه، به دین روی بیاور.

 التدین فطری فی الإنسان والتاریخ یقول لَنا

دینداری در انسان به صورت فطری وجود دارد،و تاریخ به ما می گوید 

لا شعب من شعوب الأرض إلا وکان له دین وطریقه للعباده :

 هیچ ملتی  از ملت های زمین وجود ندارد مگر اینکه دین و شیوه عبادتی داشته باشند

فالآثار القدیمه التی اکتشفها الإنسان، والحضارات التی عرفها من خلال الکتابات والنقوش والرسوم والتماثیل، تؤکد اهتمام الإنسان بالدین وتدل علی أنه فطری فی وجوده؛

آثار باستانی که انسان کشف کرده است و تمدن هایی که از خلال نوشته ها، حکاکی ها، نقاشی ها و مجسمه ها شناخته است، بر اهمیت دین نزد انسان‌ها تأکید دارد و نشان می دهد که این مسأله در وجود انسان فطری است

 ولکن عباداته وشعائره کانت خرافیه؛ مثل تعدد الآلهه وتقدیم القرابین لها لکسب رضاها وتجنب شرها.اما عبادت ها و رسوم آنها خرافاتی بود؛ مانند تعددخدایا و قربانی کردن برای آنها به منظور کسب رضایت آنها و دور ماندن از شر آنها.

 وازدادت هذه الخرافات فی أدیان الناس علی مر العصور.ولکن الله تبارک وتعالی لم یترک الناس علی هذه الحاله؛ فقد قال فی کتابه الکریماین خرافات در طول دوران ها در دین های مردم بیشتر شد  اما خداوند بزرگ مردم را به این حالت رها نکرده است و در قرآن کریم گفته است

أیحسب الإنسان أن یترک سدی  :  آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود 

لذلک أرسل إلیهم الأنبیاء لیبینوا الصراط المستقیم والدین الحق

به همین خاطر پیامبران را به سوی  آنها فرستاد که راه راست و دین حقیقی را برای آنان روشن  کنند

وقد حدثنا القرآن الکریم عن سیره الأنبیاء وصراعهم مع اقوامهم الکافرین

با قوم کافر خود به آنها سخن گفته استقرآن کریم در مورد سیره پیامبران و درگیری آنها 

ولنذکر مثلا ابراهیم الخلیل الذی حاول أن ینقذ قومه من عباده الأصنام .

 وباید مثلا داستان ابراهیم خلیل که تلاش کرد قوم خود را از بت پرستی نجات دهد ذکر کنیم 

ففی أحد الأعیاد لما خرج قومه من مدینتهم بقی إبراهیم وحیدا، فحمل فأسا وکسر جمیع الأصنام فی المعبد إلا الصنم الکبیر ثم علق الفأس علی کتفه وترک المعبد

در یکی از عیدها زمانی که قوم ابراهیم از شهر خارج شدند ابراهیم تنها ماند و یک تبر برداشت و تمام بت های معبد را جز بت بزرگ شکست، سپس تبر را روی شانه ی بت بزرگ انداخت و معبد را ترک کرد 

ولما رجع الناس، شاهدوا أصنامهم مکسره، وظنوا أن ابراهیم هو الفاعل، فأحضروه للمحاکمه وسألوه

زمانی که مردم برگشتند دیدند که بت هایشان شکسته است و گمان کردند که ابراهیم این کار را کرده است، پس او را برای محاکمه آوردند و از او پرسیدند

أأنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم           ای ابراهیم آیا تو این کار را با خدایان ما کردی ؟

فأجابهم: لم تسألوننی ؟ اسألوا الصنم الکبیر

او جواب داد: چرا از من می پرسید ؟ از بت بزرگ بپرسید 

بدأ القوم یتهامسون: إن الصنم لایتکلم: إنما یقصد إبراهیم الاستهزاء بأصنامنا

 قوم شروع به پچ پچ کردند: بت که صحبت نمی کند، ابراهیم می خواهد بت‌های ما را مسخره کند.

وهنا قالوا حرقوه وانصروا آلهتکم    آنجا گفتند او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید

فقذفوه فی النار فأنقذه الله منها  پس او را در آتش انداختند و خداوند او را از آتش نجات داد


الدرس الثانی : درس دوم

لِلّه علی النّاس حِجّ البِیت مَن استطاعَ الیهِ سَبیلاً .آل عمران 97

حج خانه خدا بر مردم ؛ بر کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند واجب الهی است

مکه مکرمه و مدینه منوره  مکه المکرمه والمدینه المنوره : 

جلس أعضاء الأسره أمام التفاز و هم یشاهدون الحجاج فی المطار

اعضای خانواده روبه روی تلویزیون نشستند در حالیکه  حاجیان را  در فرودگاه تماشا می کردند

 نظر عارف إلی والدیه، فرأی دموعهما تتساقط من أعینهما. فسأل عارف والده متعجبا: یا أبی! لم تبکی ؟

عارف به پدر و مادرش نگاه کرد و دید اشکهای آنها از چشمانشان سرازیر است. پس عارف با تعجب از پدرش پرسید: ای پدر ! چرا گریه می کنی ؟

الأب: حینما أری الناس یذهبون إلی الحج، تمر أمامی ذکریاتی فأقول فی نفسی: یا لیتنی أذهب مره أخری

 پدر: زمانی که می بینم مردم به حج می روند خاطراتم از جلوی چشمانم عبور می کند و با خود می گویم: ای کاش بار دیگر هم بروم

رقیه: ولکنک أدیت فریضه الحج فی السنه الماضیه مع أمی

رقیه: اما تو سال قبل فریضه حج را م به جا آوردی

الأم: لقد اشتاق أبوکما إلی الحرمین الشریفین مادر: پدرتان برای حرمین شریفین مشتاق شده است

المسجد الحرام والمسجد النبوی وکذلک البقیع الشریف     المسجد الحرام و مسجد پیامبر و بقیع شریف

عارف: أأنت مشتاقه أیضا یا أماه؟ عارف: ای مادر آیا تو نیز دلتنگ شدی

الأم: نعم بالتأکید یا بنی. مادر : بله مطمئنا پسرم

الأب: کل مسلم حین یری هذه ا المشهد، یشتاق إلیها

پدر هر مسلمان هنگامی که این صحنه را می بیند به آن علاقه مند می شود

عارف: ما هی ذکریاتکما عن الحج عارف: چه خاطراتی از حج دارید

الأب: أتذکر خیم الحجاج فی منی وعرفات ورمی الجمرات والطواف حول الکعبه الشریفه والسعی بین الصفا والمروه وزیاره البقیع الشریف

پدر: من خیمه های حاجیان در منی و عرفات و رمی جمرات و طواف دور کعبه شریف و سعی بین صفا و مروه و زیارت بقیع شریف را به خاطر می آورم.

الأم: وأنا أتذکر جبل النور الذی کان النبی یتعبد فی غار حراء الواقع فی قمته

 مادر: من نیز کوه نور را به خاطر می آورم که پیامبر در غار حراء که در قله آن قرار دارد عبارت می کرد

رقیه: أنا فرأت فی کتاب التربیه الدینیه أن أولی آیات القرآن نزلت علی النبی فی غار حراء هل رأیت الغار یا أماه؟ 

رقیه: من در کتاب تعلیمات دینی خواندم که نخستین آیات قرآن در غار حراء بر پیامبر نازل شد .ای مادر آیا این غار را دیده ای

الأم : لا یا بنیتی. الغار یقع فوق جبل مرتفع لایستطیع صعوده إلا الأقویاء

مادر: نه دخترکم، این غار روی یک کوه مرتفع قرار دارد و فقط افراد قوی می توانند از آن بالا روند

وأنت تعلمین أن رجلی تؤلمنی تو می دانی که پایم درد می کند

رقیه: هل رأیتما غار ثور الذی لجأ إلیه النبی فی طریق هجرته إلی المدینه المنوره؟

رقیه: آیا کوه ثور که پیامبر در راه مهاجرت به مدینه منوره به آن پناه برد را دیده اید

الأب: لا یا عزیزتی؛أنا أتمنی أن أتشرف مع جمیع أعضاء الأسره ومع الأقرباه یاره مکه المکرمه والمدینه المنوره مره أخرد وأزور هذه الأماکن

پدر: نه عزیزم من دوست دارم بار دیگر به همراه تمامی اعضای خانواده و خویشاوندان به زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره بروم و این مکان ها را زیارت کنم

 علی پور مهر 99


الدرس الثالث: درس سوم :

العلم صید و الکتابه قید     فقیدوا العلم بالکتابه . رسول الله

(علم شکار است ونوشتن به بند کشیدن پس علم را با نوشتن به بند کشید)

: الکتب طعام الفکر کتابها غذای فکر هستند

 (اَلکُتُبُ طَعامُ الفِکْر عَنْ کِتابِ أَنا لِعَبّاس مَحمود ال عَقّاد، بِتَصَرُّفٍ)

(کتاب غذای فکر از کتاب أنا» اثر عباس محمود العقاد با تصرف

إنَّ الْکُتُبَ طَعامُ الْفِکْرِ، وَ لِکُلِّ فِکْرٍ طَعامٌ وجَدُ أَطعِمَهٌ لِکُلِّ جِسْمٍ .

 کتاب غذای فکر است و هر فکری غذایی دارد همانطور که هر بدنی غذای مخصوص به خود را دارد

 وَ مِنْ مَزایَا الْجِسْمِ الْقَویِّ إنَّ الْکُتُبَ طَعامُ الْفِکْرِ،

. از ویژگی های مثبت بدن قوی غذای مناسبی برای خودش جذب می کند

وَ کَذلِکَ الإنسانُ الْعاقِلُ یَستَطیعُ أَن یَجِدَ غِذاءً فِکْریّاً فی کُلِّ مَوضوعٍ،،

 انسان عاقل نیز می تواند غذای فکری در هر موضوعی برای خود بیابد

 وَ إنَّ التَّحدیدَ فِی اخْتیارِ الْکُتُبِ کَالتَّحدیدِ فِی اخْتیارِ الطَّعامِ کلاهما لا یَُ إلّا لِطِفلٍ أَوْ مَریضٍ .

. محدود کردن در انتخاب کتاب مانند محدود کردن در انتخاب غذا است  هر دوی آن  فقط برای کودک یا بیماراست

 إذا کانَ لَکَ فِکْرٌ قادِرٌ، تَستَطیعُ بِهِ أَن تَفهَمَ ما تَقرَأُ فَاقرَ أْ ما تُحِبُّ مِنَ الْکُتُب؛

 اگر فکر توانایی داری و می توانی آنچه می خوانی بفهمی . پس هر کتابی که می خواهی بخوان

 ؛ فَالتَّجارِبُ لا تُغْنینا عَنِ الْکُتُبِ؛ لِأَنَّ الْکُتَبَ تَجارِبُ ا لأمُمِ عَلَی مَرِّ آلاف السِّنینَ، وَ لا یُمْکِنُ أَ ن تَبلُغَ تَجرِبَهُ الْفَردِ الْواحِدِ أَکثَرَ مِنْ عَشَراتِ السِّنینَ. 

تجربه ها ما را از کتاب بی نیاز نمی کند؛ چون کتاب ها تجربه های ملت ها در طول هزاران سال است و ممکن نیست تجربه یک نفر به بیش از ده ها سال برسد.

وَ لا أَظُنُّ أَنَّ هُناکَ کُتُباً مُکَرَّرَه؛ لِأَنّی أَعتَقِدُ أَنَّ الْفِکْرَهَ الْواحِدَهَ إذا طَرَحَها أَلْفُ کاتِبٍ، أَصْبَحَتْ أَلْفَ فِکْرَهٍ. وَ لِهذا أُریدُ أَن أَقرَأَ فِی الْمَوضوعِ الْواحِدِ آراءَ عِدَّهِ کُتّابٍ؛

من فکر نمی کنم کتاب تکراری وجود داشته باشد چون من معتقدم که یک فکر را اگر هزار نویسنده مطرح کنند به هزار فکر تبدیل می شود و به همین خاطر من می خواهم رد مورد یک موضوع نظرات چندین نویسنده را بخوانم.

 لِأَنَّ هذا الْعَمَلَ أَمتَعُ وَ أَنفَعُ مِنْ قِراءَهِ الْمَوضوعاتِ الْمُتَعَدِّدَهِ، فَمَثَلاً أَقرَأُ فی حَیاهِ نابِلیون » آراءِ ثَلاثینَ کاتِباً، چون این کار لذت بخش تر و مفید تر از خواندن موضوعات متعدد است و برای مثال در زندگی ناپلئون نظرات ۳۰ نویسنده را می می خوانم

 وَ أَنا واثِقٌ أَنَّ کُلَّ کاتِبٍ قَدْ وَصَفَ نابلیون بِأَوصافٍ لا تُشبِهُ أَوصافَ الْکُتّابِ الآخَرینَ. 

و من مطمئنم که هر نویسنده ناپلیئون را به شکلی توصیف کرده که شباهتی با توصیفات نویسندگان دیگر ندارد.

فَرُبَّ کِتابٍ یَجْتَهِدُ الْقارِئ فی قِراءَتِهِ ، ثُمَّ لا یَخْرُجُ مِنهُ بِفائِدَهٍ، وَ رُبَّ کِتابٍ یَتَصَفَّحُهُ قارِئهُ؛ فَیُؤَثِّرُ فی نَفسِهِ تَأثیراً عَمیقاً یظهَرُ فی آرائِهِ . چه بسا کتابی که خوانند در خواندن آن تلاش می کند اما فایده ای برای او ندارد و چه بسا کتابی که خواننده آن را ورق می زند اما در او تأثیر عمیقی می گذارد که در نظراتش آشکار می شود

 أَمّا الْکِتابُ الْمُفیدُ فَهُوَ الَّذی یَزیدُ مَعْ رِفَتَکَ فِی  الْحَیاهِ وَ قوَّتَکَ عَلَی ا لْفَهمِ وَ الْعَمَلِ، فَإِذا وَجَدْتَ ذٰلکَ فی کِتابٍ، کانَ جَدیراً بِالْعِنایَهِ وَ التَّقدیر. 

. اما کتاب مفید کتابی است که شناخت تو از زندگی و قدرت درک و کار تو را بالا می برد. اگر آن را در کتابی دیدی، آن کتاب شایسته توجه و تقدیر است.

اَلعَقّادُ أَدیبٌ وَ صَحَفیٌّ وَ مُفَکِّرٌ وَ شاعِرٌ مِصریٌّ؛ أُمُّهُ مِنْ أَصْلٍ کُردیٍّ .

 عقاد یک ادیب و رومه نگار و اندیشمند و شاعر مصری است که مادرش اصالتا کرد بوده است

 فَکانَ الْعَقّادُ لایَرَی الْجَمال إلّا الْحُریَّهَ؛ وَ لِهذا لا نُشاهِدُ فی حَیاتِهِ إلَّا النَّشاطَ عَلی رَغْمِ ظُروفِهِ ا لْقاسیَهِ

و عقاد زیبایی را جز آزادی نمی دید و به همین خاطر در زندگی او چیزی جز فعالیت علی رغم شرایط سختش نمی بینیم.

 یُقالُ إنهُ قَرَأَ آلافَ الْکُتُب. وَ هُوَ مِنْ أَهَمِّ الْکُتّابِ فی مِصرَ . فَقَدْ أَضاف إلَی الْمَکتَبَهِ الْعَربیَّهِ أَکْثَرَ مِنْ مِئَهِ کِتابٍ فِی الْمَجالاتِ المُخْتَلِفَهِ. 

گفته می شود او هزاران کتاب خواند و یکی از مهم ترین نویسندگان در مصر است. او به کتابخانه عربی بیش از صد کتاب در زمینه های مختلف افزود.

ما دَرَسَ الْعَقّادُ إلا فِی الْمَرحَلَهِ الِابتِدائیَّهِ ، لِعَدَمِ وُجودِ مَدرَسَهٍ ثانَویَّهٍ فی مُحافَظَهِ أَسْوان الَّتی وُلِدَ وَ نَشَأ فیها. عقاد فقط دوره ابتدایی درس خواند چون مدرسه راهنمایی در استان اسوان که در آن متولد شد و بزرگ شد وجود نداشت.

 وَ مَا اسْتَطاعَتْ أُسرَتُهُ أَ ن تُرْسِلَهُ إلَی الْقاهِرَهِ لِتَکْمیلِ دِراسَتِهِ.

 خانواده او نیز نتوانست او را به قاهره بفرستد تا تحصیلاتش را تکمیل کند.

.ما اعْتَمَدَ الْعَقّادُ إلّا عَلی نَفسِهِ . فَقَدْ تَعَلَّمَ الإنجِلیزیَّهَ مِنَ السُّیّاحِ الَّذینَ کانوا یَأتونَ إلَی مِصرَ لِزیارَهِ الآثارِ التّاریخیَّهِ.

عقاد فقط روی خودش تکیه کرد و انگلیسی را از گردشگرانی که برای دیدار آثار تاریخی به مصر می آمدند یاد گرفت

علی پور مهر 99


متن وترجمه عربی 12 تجربی ریاضی

الدرس الرابع: درس چهارم

الفَرَزدَقُ : فرزدق

الفَرزدَقُ مِن شُعَراءِ العَصرِ الأُمَویِّ. وُلِدَ فی مِنطَقَةٍ بِالکُوَیتِ عامَ ثَلاثَةٍ وَ عِشرینَ بَعدَ الهِجرَةِ فرزدق از شاعران عصر اموی است. او در منطقه ای در کویت در سال ۲۳ هجری متولد شد

وَ عاشَ بِالبَصرَةِ. فی یَومٍ مِنَ الأیّامِ جاءَ بِهِ أبوهُ إلَی أمیرِ المؤمِنینَ علیٍّ (ع) فَسَألَهُ الإمامُ (ع) عَن وَلَدِهِ فَقالَ: 
و در بصره زندگی کرد. در یکی از روز ها پدرش او را نزد امیر المومنین علی آورد و امام در مورد پسرش از او پرسید. او گفت:

          هذَا ابنی یَکادُ یَُ شاعِراً عَظیماً. این پسرم شاعر بزرگی است

          فَقالَ الإمامُ (ع) لِوالِدُهِ: یا صاحِبَ الوَلَدِ، عَلِّمهُ القُرآنَ. 

امام به پدرش گفت: ای پدر به او قرآن یاد بده

          فَعَلِّمهُ القُرآنَ؛ ثُمَّ رَحَلَ إلَی خُلَفاءِ بَنی أُمَیَّةَ بِالشّامِ وَ مَدَحَهُم وَ نالَ جَوائِزَهُم.

او نیز به فرزندش قرآن یاد داد. سپس او نزد خلفای بنی امیه در شام رفت و آنها را مدح کرد و جوایز آنها را گرفت.

          کانَ الفَرزدَقُ مُحِبّاً لِأهلِ البَیتِ وَ کانَ یَستُرُ حُبَّهُ عِندَ خُلَفاءِ بَنی أُمَیَّةَ وَ لکِنَّهُ جَهَرَ بِهِ لَمّا حَجَّ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِکِ فی أیّامِ أبیهِ.

فرزدق دوستدار اهل بیت بود و عشق خود را نزد خلفای بنی امیه پنهان می کرد اما زمانی که هشام بن عبدالملک در زمان خلافت پدرش به حج رفت این عشق را آشکار کرد.

          فَطافَ هِشامٌ وَ لَمّا وَصَلَ إلَی الحَجَرِ لَم یَقدِر أن یَستَلِمَهُ لِکَثرَةِ الاِزدِحامِ فَنُصِبَ لَهُ مِنبَرٌ وَ جَلَسَ عَلیهِ یَنظُرُ إلَی النّاسِ وَ مَعَهُ جَماعَةٌ مِن کِبارِ أهلِ الشّامِ.

هشام طواف کرد و زمانی که به حجر الاسود رسید به خاطر ازدحام زیاد نتوانست آن را مسح کند، پس منبری برای او نصب کردند و او روی آن نشست و به مردم نگاه می کرد و گروهی از بزرگان شام با او بودند.

          فَبَینَما یَنظُرُ إلَی الحُجّاجِ إذ جاءَ زَینُ العابِدینَ (ع) فَطافَ بِالبَیتِ فَلَمّا وَصَلَ إلَی الحَجَرِ، ذَهَبَ النّاسُ جانِباً، فَاستَلَمَهُ استلاماً سهلاً.

زمانی که او داشت به حجاج نگاه می کرد، زین العابدین آمد و طواف کعبه کرد و زمانی که به حجر الاسود رسید، مردم کناری رفتند و به آسانی آن را مسح کرد

        فَقالَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ: یکی از مردان اهل شام بلند شد و گفت:

        مَن هذَا الَّذی قَد سَمَحَ النّاسُ لَهُ بِاستِلامِ الحَجَرِ؟!
این کیست که مردم اجازه دادند بحجر الاسود را مسح کند

  خافَ هِشامٌ مِن أن یَعرِفُهُ أهلُ الشّامِ وَ یَرغَبوا فیهِ فَقالَ: لا أعرِفُهُ یا رَجُلُ.

هشام از اینکه اهل شام او را بشانسند و نسبت به او رغبت پیدا کنند ترسید و گفت: ای مرد! من او را نمی شناسم.

وَ کانَ الفَرزدَقُ حاضِراً. فرزدق نیز آنجا بود

          فَقالَ الفَرزدَقُ: أنَا أعرِفُهُ معرفة جَیّدةً. فرزدق گفت: من او را خوب می شناسم

          ثُمَّ أنشَدَ هذِهِ القَصیدَةَ. سپس این قصیده را سرود

هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأتَهُ              وَالبَیتُ یَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الحَرَمُ

این کسی است که سرزمین مکه قدمگاهش را می شناسدو خانه خدا و بیرون و محدوده احرام او را می شناسند

هذَاابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمُ           هذَا التَّقیُّ النَّقیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ

این فرزند بهترین همه بندگان خداست. این پرهیزگار پاک پاکیزه بزرگ قوم است

وَ لَیسَ قَولُکَ: مَن هذا؟ بِضائِرِهِ               العُربُ تَعرِفُ مَن أنکَرتَ وَ العَجَمُ
و این گفته تو که این کیست به او ضرری نمی رساند. عرب و غیرب عرب کسی که تو او را نشناختی می شناسند

علی مهر 99


Image result for €Ú©ØªØ§Ø¨ Øربی دوازدÙم€€Ž                      

الدرس الرابع: درس چهارم

الفَرَزدَقُ : فرزدق

الفَرزدَقُ مِن شُعَراءِ العَصرِ الأُمَویِّ. وُلِدَ فی مِنطَقَةٍ بِالکُوَیتِ عامَ ثَلاثَةٍ وَ عِشرینَ بَعدَ الهِجرَةِ وَ عاشَ بِالبَصرَةِ. فی یَومٍ مِنَ الأیّامِ جاءَ بِهِ أبوهُ إلَی أمیرِ المؤمِنینَ علیٍّ (ع) فَسَألَهُ الإمامُ (ع) عَن وَلَدِهِ فَقالَ:
فرزدق از شاعران عصر اموی است. او در منطقه ای در کویت در سال ۲۳ هجری متولد شد و در بصره زندگی کرد. در یکی از روز ها پدرش او را نزد امیر المومنین علی آورد و امام در مورد پسرش از او پرسید. او گفت:

          هذَا ابنی یَکادُ یَُ شاعِراً عَظیماً. این پسرم شاعر بزرگی است

          فَقالَ الإمامُ (ع) لِوالِدُهِ: یا صاحِبَ الوَلَدِ، عَلِّمهُ القُرآنَ. امام به پدرش گفت: ای پدر به او قرآن یاد بده

          فَعَلِّمهُ القُرآنَ؛ ثُمَّ رَحَلَ إلَی خُلَفاءِ بَنی أُمَیَّةَ بِالشّامِ وَ مَدَحَهُم وَ نالَ جَوائِزَهُم.

او نیز به فرزندش قرآن یاد داد. سپس او نزد خلفای بنی امیه در شام رفت و آنها را مدح کرد و جوایز آنها را گرفت.

          کانَ الفَرزدَقُ مُحِبّاً لِأهلِ البَیتِ وَ کانَ یَستُرُ حُبَّهُ عِندَ خُلَفاءِ بَنی أُمَیَّةَ وَ لکِنَّهُ جَهَرَ بِهِ لَمّا حَجَّ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِکِ فی أیّامِ أبیهِ.

فرزدق دوستدار اهل بیت بود و عشق خود را نزد خلفای بنی امیه پنهان می کرد اما زمانی که هشام بن عبدالملک در زمان خلافت پدرش به حج رفت این عشق را آشکار کرد.

          فَطافَ هِشامٌ وَ لَمّا وَصَلَ إلَی الحَجَرِ لَم یَقدِر أن یَستَلِمَهُ لِکَثرَةِ الاِزدِحامِ فَنُصِبَ لَهُ مِنبَرٌ وَ جَلَسَ عَلیهِ یَنظُرُ إلَی النّاسِ وَ مَعَهُ جَماعَةٌ مِن کِبارِ أهلِ الشّامِ.

هشام طواف کرد و زمانی که به حجر الاسود رسید به خاطر ازدحام زیاد نتوانست آن را مسح کند، پس منبری برای او نصب کردند و او روی آن نشست و به مردم نگاه می کرد و گروهی از بزرگان شام با او بودند.

          فَبَینَما یَنظُرُ إلَی الحُجّاجِ إذ جاءَ زَینُ العابِدینَ (ع) فَطافَ بِالبَیتِ فَلَمّا وَصَلَ إلَی الحَجَرِ، ذَهَبَ النّاسُ جانِباً، فَاستَلَمَهُ بِسُهولَةٍ.

زمانی که او داشت به حجاج نگاه می کرد، زین العابدین آمد و طواف کعبه کرد و زمانی که به حجر الاسود رسید، مردم کناری رفتند و به آسانی آن را مسح کرد

          فَقالَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ: یکی از مردان اهل شام بلند شد و گفت:

          أیُّهَا الخَلیفَةُ، مَن هذَا الَّذی قَد سَمَحَ النّاسُ لَهُ بِاستِلامِ الحَجَرِ؟!
این کیست که مردم اجازه دادند بحجر الاسود را مسح کند

          خافَ هِشامٌ مِن أن یَعرِفُهُ أهلُ الشّامِ وَ یَرغَبوا فیهِ فَقالَ: لا أعرِفُهُ یا رَجُلُ.

هشام از اینکه اهل شام او را بشانسند و نسبت به او رغبت پیدا کنند ترسید و گفت: ای مرد! من او را نمی شناسم.

          وَ کانَ الفَرزدَقُ حاضِراً. فرزدق نیز آنجا بود

          فَقالَ الفَرزدَقُ: أیُّهَا الرَّجُلُ أنَا أعرِفُهُ. فرزدق گفت: ای مرد من او را می شناسم

          ثُمَّ أنشَدَ هذِهِ القَصیدَةَ. سپس این قصیده را سرود

هذَا الَّذی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأتَهُ              وَالبَیتُ یَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الحَرَمُ

این کسی است که سرزمین مکه قدمگاهش را می شناسدو خانه خدا و بیرون و محدوده احرام او را می شناسند

هذَاابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمُ           هذَا التَّقیُّ النَّقیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ

این فرزند بهترین همه بندگان خداست. این پرهیزگار پاک پاکیزه بزرگ قوم است

وَ لَیسَ قَولُکَ: مَن هذا؟ بِضائِرِهِ               العُربُ تَعرِفُ مَن أنکَرتَ وَ العَجَمُ
و این گفته تو که این کیست به او ضرری نمی رساند. عرب و غیرب عرب کسی که تو او را نشناختی می شناسند


Image result for €Ú©ØªØ§Ø¨ Øربی دوازدÙم€€Ž

الدرس الثالث: الکتب طعام الفکر        درس سوم : کتابها غذای فکر هستند

العلم صید و الکتابه قید     فقیدوا العلم بالکتابه

(علم شکار است ونوشتن به بند کشیدن پس علم را با نوشتن به بند کشید)

(اَلکُتُبُ طَعامُ الفِکْر عَنْ کِتابِ أَنا لِعَبّاس مَحمود ال عَقّاد، بِتَصَرُّفٍ)

(کتاب غذای فکر از کتاب أنا» اثر عباس محمود العقاد با تصرف

إنَّ الْکُتُبَ طَعامُ الْفِکْرِ، وَ لِکُلِّ فِکْرٍ طَعامٌ وجَدُ أَطعِمَهٌ لِکُلِّ جِسْمٍ . وَ مِنْ مَزایَا الْجِسْمِ الْقَویِّ إنَّ الْکُتُبَ طَعامُ الْفِکْرِ، وَ لِکُلِّ فِکْرٍ طَعامٌ، أَنهُ یَجْذِبُ غِذاءً مُناسِباً لِنَفسِهِ، وَ کَذٰلِکَ الإنسانُ الْعاقِلُ یَستَطیعُ أَن یَجِدَ غِذاءً فِکْریّاً فی کُلِّ مَوضوعٍ، وَ إنَّ التَّحدیدَ فِی اخْتیارِ الْکُتُبِ کَالتَّحدیدِ فِی اخْتیارِ الطَّعامِ یَُ إلّا لِطِفلٍ مَوضوعٍ، وَ إنَّ التَّحدیدَ فِی اخْتیارِ الْکُتُبِ کَالتَّحدیدِ فِی اخْتیارِ الطَّعامِ، أَوْ مَریضٍ . فَاقرَ أْ ما تُحِبُّ مِنَ الْکُتُب؛ إذا کانَ لَکَ فِکْرٌ قادِرٌ، تَستَطیعُ بِهِ أَن تَفهَمَ ما تَقرَأُ؛ فَالتَّجارِبُ لا تُغْنینا عَنِ الْکُتُبِ؛ لِأَنَّ الْکُتَبَ تَجارِبُ ا لأمُمِ عَلَی مَرِّ آلاف السِّنینَ، وَ لا یُمْکِنُ أَ ن تَبلُغَ تَجرِبَهُ الْفَردِ الْواحِدِ أَکثَرَ مِنْ عَشَراتِ السِّنینَ. 

کتاب غذای فکر است و هر فکری غذایی دارد همانطور که هر بدنی غذای مخصوص به خود را دارد. از ویژگی های مثبت بدن قوی غذای مناسبی برای خودش جذب می کند، انسان عاقل نیز می تواند غذای فکری در هر موضوعی برای خود بیابد. محدود کردن در انتخاب کتاب مانند محدود کردن در انتخاب غذا است، هر دو یا برای کودک است یا برای بیمار. پس هر کتابی که می خواهی بخوان اگر فکر توانایی داری و می توانی آنچه می خوانی بفهمی. تجربه ها ما را از کتاب بی نیاز نمی کند؛ چون کتاب ها تجربه های ملت ها در طول هزاران سال است و ممکن نیست تجربه یک نفر به بیش از ده ها سال برسد.

وَ لا أَظُنُّ أَنَّ هُناکَ کُتُباً مُکَرَّرَه؛ لِأَنّی أَعتَقِدُ أَنَّ الْفِکْرَهَ الْواحِدَهَ إذا طَرَحَها أَلْفُ کاتِبٍ، أَصْبَحَتْ أَلْفَ فِکْرَهٍ. وَ لِهذا أُریدُ أَن أَقرَأَ فِی الْمَوضوعِ الْواحِدِ آراءَ عِدَّهِ کُتّابٍ؛ لِأَنَّ هٰذا الْعَمَلَ أَمتَعُ وَ أَنفَعُ أَکثَرَ مِنْ آراءِ ثَلاثینَ کاتِباً، وَ أَنا نابِلیون » مِنْ قِراءَهِ الْمَوضوعاتِ الْمُتَعَدِّدَهِ، فَمَثَلاً أَقرَأُ فی حَیاهِ واثِقٌ أَنَّ کُلَّ کاتِبٍ قَدْ وَصَفَ نابلیون بِأَوصافٍ لا تُشبِهُ أَوصافَ الْکُتّابِ الآخَرینَ. 

من فکر نمی کنم کتاب تکراری وجود داشته باشد چون من معتقدم که یک فکر را اگر هزار نویسنده مطرح کنند به هزار فکر تبدیل می شود و به همین خاطر من می خواهم رد مورد یک موضوع نظرات چندین نویسنده را بخوانم. چون این کار لذت بخش تر و مفید تر از خواندن موضوعات متعدد است و برای مثال در زندگی ناپلئون نظرات ۳۰ نویسنده را می می خوانم و من مطمئنم که هر نویسنده ناپلیئون را به شکلی توصیف کرده که شباهتی با توصیفات نویسندگان دیگر ندارد.

فَرُبَّ کِتابٍ یَجْتَهِدُ الْقارِئ فی قِراءَتِهِ ، ثُمَّ لا یَخْرُجُ مِنهُ بِفائِدَهٍ، وَ رُبَّ کِتابٍ یَتَصَفَّحُهُ قارِئهُ؛ فَیُؤَثِّرُ فی نَفسِهِ تَأثیراً عَمیقاً یظهَرُ فی آرائِهِ . أَمّا الْکِتابُ الْمُفیدُ فَهُوَ الَّذی یَزیدُ مَعْ رِفَتَکَ فِی  الْحَیاهِ وَ قوَّتَکَ عَلَی ا لْفَهمِ وَ الْعَمَلِ، فَإِذا وَجَدْتَ ذٰلکَ فی کِتابٍ، کانَ جَدیراً بِالْعِنایَهِ وَ التَّقدیر. 

چه بسا کتابی که خوانند در خواندن آن تلاش می کند اما فایده ای برای او ندارد و چه بسا کتابی که خواننده آن را ورق می زند اما در او تأثیر عمیقی می گذارد که در نظراتش منعکس می شود. اما کتاب مفید کتابی است که شناخت تو از زندگی و قدرت درک و کار تو را بالا می برد. اگر آن را در کتابی دیدی، آن کتاب شایسته توجه و تقدیر است.

اَلعَقّادُ أَدیبٌ وَ صَحَفیٌّ وَ مُفَکِّرٌ وَ شاعِرٌ مِصریٌّ؛ أُمُّهُ مِنْ أَصْلٍ کُردیٍّ . فَکانَ الْعَقّادُ لایَرَی الْجَمال إلّا الْحُریَّهَ؛ وَ لِهذا لا نُشاهِدُ فی حَیاتِهِ إلَّا النَّشاطَ عَلیٰ رَغْمِ ظُروفِهِ ا لْقاسیَهِ فِی الحَیاهِ .

یُقالُ إنهُ قَرَأَ آلافَ الْکُتُب. وَ هُوَ مِنْ أَهَمِّ الْکُتّابِ فی مِصرَ . فَقَدْ أَضاف إلَی الْمَکتَبَهِ الْعَربیَّهِ أَکْثَرَ مِنْ مِئَهِ کِتابٍ فِی الْمَجالاتِ المُخْتَلِفَهِ. 

عقاد یک ادیب و رومه نگار و اندیشمند و شاعر مصری است که مادرش اصالتا کرد بوده است و عقاد زیبایی را جز آزادی نمی دید و به همین خاطر در زندگی او چیزی جز فعالیت علی رغم شرایط سختش نمی بینیم.

گفته می شود او هزاران کتاب خواند و یکی از مهم ترین نویسندگان در مصر است. او به کتابخانه عربی بیش از صد کتاب در زمینه های مختلف افزود.

ما دَرَسَ الْعَقّادُ إلا فِی الْمَرحَلَهِ الِابتِدائیَّهِ ، لِعَدَمِ وُجودِ مَدرَسَهٍ ثانَویَّهٍ فی مُحافَظَهِ أَسْوان الَّتی وُلِدَ وَ نَشَأ فیها. وَ مَا اسْتَطاعَتْ أُسرَتُهُ أَ ن تُرْسِلَهُ إلَی الْقاهِرَهِ لِتَکْمیلِ دِراسَتِهِ .ما اعْتَمَدَ الْعَقّادُ إلّا عَلی نَفسِهِ . فَقَدْ تَعَلَّمَ الإنجِلیزیَّهَ مِنَ السُّیّاحِ الَّذینَ کانوا یَأتونَ إلَی مِصرَ لِزیارَهِ الآثارِ التّاریخیَّهِ.

عقاد فقط دوره ابتدایی درس خواند چون مدرسه راهنمایی در استان اسوان که در آن متولد شد و بزرگ شد وجود نداشت. خانواده او نیز نتوانست او را به قاهره بفرستد تا تحصیلاتش را تکمیل کند. عقاد فقط روی خودش تکیه کرد و انگلیسی را از گردشگرانی که برای دیدار آثار تاریخی به مصر می آمدند یاد گرفت

علی پور

 


 درس دومالدرس الثانی : 

مکه مکرمه و مدینه منورهمکه المکرمه والمدینه المنوره : 

جلس أعضاء الأسره أمام التفاز مشتاقین، یشاهدون الحجاج فی المطار وهم یرکبون الطائره للذهاب إلی مکه المکرمه والمدینه المنوره. نظر عارف إلی والدیه، فرأی دموعهما تتساقط من أعینهما. فسأل عارف والده متعجبا: یا أبی! لم تبکی و قد کنت فی الحج فی العام الماضی

 اعضای خانواده با اشتیاق روبه روی تلویزیون نشستند و حاجیان را می دیدند که برای رفتن به مکه مکرمه و مدینه منوره سوار بر هواپیما می شوند. عارف به پدر و مادرش نگاه کرد و دید اشکهای آنها از چشمانشان سرازیر است. پس عارف با تعجب از پدرش پرسید: ای پدر ! چرا گریه می کنی ؟ سال گذشته حج بودی

الأب: حینما أری الناس یذهبون إلی الحج، تمر أمامی ذکریاتی حین زرت أنا وأمک هاتین المدینتین المقدستین؛ فأقول فی نفسی: یا لیتنی أذهب مره أخری

 پدر: زمانی که می بینم مردم به حج می روند خاطراتم زمانی که به همراه مادرت به زیارت این دو شهر مقدس رفتیم از جلوی چشمانم عبور می کند و با خود می گویم: ای کاش بار دیگر هم بروم

رقیه: ولکنک أدیت فریضه الحج فی السنه الماضیه مع أمی

رقیه: اما تو سال قبل فریضه حج را م به جا آوردی

الأم: لقد اشتاق أبوکما إلی الحرمین الشریفین مادر: پدرتان برای حرمین شریفین مشتاق شده است

المسجد الحرام والمسجد النبوی وکذلک البقیع الشریف

المسجد الحرام و مسجد پیامبر و بقیع شریف

عارف: أأنت مشتاقه أیضا یا أماه؟ عارف: ای مادر آیا تو نیز دلتنگ شدی

الأم: نعم بالتأکید یا بنی. ولکنی أحب أن نذهب یاره العتبات المقدسه أیضا

مادر : بله مطمئنا پسرم اما من دوست دارم به زیارت عتبات مقدس (کربلاء و نجف) هم بروم.

الأب: کل مسلم حین یری هذه ا المشهد، ویتذکر الأماکن المقدسه یشتاق إلیها

پدر هر مسلمان هنگامی که این صحنه را می بیند مکان های مقدس را بیاد می آورد به علاقه مند می شود

عارف: أی الآماکن تحب أن تزورها؟ عارف: کجاها را دوست داری زیارت کنی ؟

الأب: إضافه إلی مکه والمدینه أحب أن أزور العتبات المقدسه أیضا، کما قالت أمک

 پدر: علاوه بر مکه و مدینه دوست دارم عتبات مقدس را هم همانطور که مادرت گفت زیارت کنم

عارف: ما هی ذکریاتکما عن الحج عارف: چه خاطراتی از حج دارید

الأب: أتذکر خیم الحجاج فی منی وعرفات ورمی الجمرات والطواف حول الکعبه الشریفه والسعی بین الصفا والمروه وزیاره البقیع الشریف

پدر: من خیمه های حاجیان در منی و عرفات و رمی جمرات و طواف دور کعبه شریف و سعی بین صفا و مروه و زیارت بقیع شریف را به خاطر می آورم.

الأم: وأنا أتذکر جبل النور الذی کان النبی یتعبد فی غار حراء الواقع فی قمته

 مادر: من نیز کوه نور را به خاطر می آورم که پیامبر در غار حراء که در قله آن قرار دارد عبارت می کرد

رقیه: أنا فرأت فی کتاب التربیه الدینیه أن أولی آیات القرآن نزلت علی النبی فی غار حراء.

رقیه: من در کتاب تعلیمات دینی خواندم که نخستین آیات قرآن در غار حراء بر پیامبر نازل شد

هل رأیت الغار یا أماه؟ ای مادر آیا این غار را دیده ای

الأم : لا یا بنیتی. الغار یقع فوق جبل مرتفع لایستطیع صعوده إلا الأقویاء

مادر: نه دخترکم، این غار روی یک کوه مرتفع قرار دارد و فقط افراد قوی می توانند از آن بالا روند

وأنت تعلمین أن رجلی تؤلمنی تو می دانی که پایم درد می کند

رقیه: هل رأیتما غار ثور الذی لجأ إلیه النبی فی طریق هجرته إلی المدینه المنوره؟

رقیه: آیا کوه ثور که پیامبر در راه مهاجرت به مدینه منوره به آن پناه برد را دیده اید

الأب: لا یا عزیزتی؛أنا أتمنی أن أتشرف مع جمیع أعضاء الأسره ومع الأقرباه یاره مکه المکرمه والمدینه المنوره مره أخرد وأزور هذه الأماکن

پدر: نه عزیزم من دوست دارم بار دیگر به همراه تمامی اعضای خانواده و خویشاوندان به زیارت مکه مکرمه و مدینه منوره بروم و این مکان ها را زیارت کنم

 علی پور

 


( متن و ترجمه عربی دوازدهم درس اول )
الدین والتدین (دین و دینداری  )

دین و دینداری

أقم وجهک للدین حنیفا ولا تن من  المشرکین

پس حق گرایانه، به سوی این دین روی بیاور، و هرگز از مشرکان مباش.

 التدین فطری فی الإنسان والتاریخ یقول لَنا

دینداری در انسان به صورت فطری وجود دارد،و تاریخ به ما می گوید 

لا شعب من شعوب الأرض إلا وکان له دین وطریقه للعباده :

 هیچ ملتی وجود ندارد مگر اینکه دین و شیوه عبادتی داشته باشند. (تمام ملت ها روی زمین دین و عبادت خاص خود را دارند

فالآثار القدیمه التی اکتشفها الإنسان، والحضارات التی عرفها من خلال الکتابات والنقوش والرسوم والتماثیل، تؤکد اهتمام الإنسان بالدین وتدل علی أنه فطری فی وجوده؛

آثار باستانی که انسان کشف کرده است و تمدن هایی که از خلال نوشته ها، حکاکی ها، نقاشی ها و مجسمه ها شناخته است، بر اهمیت دین نزد انسان‌ها تأکید دارد و نشان می دهد که این مسأله در وجود انسان فطری است

 ولکن عباداته وشعائره کانت خرافیه؛ مثل تعدد الآلهه وتقدیم القرابین لها لکسب رضاها وتجنب شرها.

اما عبادت ها و رسوم آنها خرافاتی بود؛ مانند تعددخدایا و قربانی کردن برای آنها به منظور کسب رضایت آنها و دور ماندن از شر آنها.

 وازدادت هذه الخرافات فی أدیان الناس علی مر العصور.ولکن الله تبارک وتعالی لم یترک الناس علی هذه الحاله؛ فقد قال فی کتابه الکریم

این خرافات در طول دوران ها در دین های مردم بیشتر شد  اما خداوند بزرگ مردم را به این حالت رها نکرده است و در قرآن کریم گفته است

أیحسب الإنسان أن یترک سدی  : 

آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود 

لذلک أرسل إلیهم الأنبیاء لیبینو الصراط المستقیم والدین الحق

به همین خاطر پیامبران را به سوی  آنها فرستاد که راه راست و دین حقیقی را برای آنان روشن  کنند

وقد حدثنا القرآن الکریم عن سیره الأنبیاء وصراعهم مع آقوامهم الکافرین

با قوم کافر خود به آنها سخن گفته استقرآن کریم در مورد سیره پیامبران و درگیری آنها 

ولنذکر مثلا ابراهیم الخلیل الذی حاول أن ینقذ قومه من عباده الأصنام .

 وباید مثلا داستان ابراهیم خلیل که تلاش کرد قوم خود را از بت پرستی نجات دهد ذکر کنیم 

ففی أحد الأعیاد لما خرج قومه من مدینتهم بقی إبراهیم وحیدا، فحمل فأسا وکسر جمیع الأصنام فی المعبد إلا الصنم الکبیر ثم علق الفأس علی کتفه وترک المعبد

در یکی از عیدها زمانی که قوم ابراهیم از شهر خارج شدند ابراهیم تنها ماند و یک تبر برداشت و تمام بت های معبد را جز بت بزرگ شکست، سپس تبر را روی شانه ی بت بزرگ انداخت و معبد را ترک کرد 

ولما رجع الناس، شاهدوا أصنامهم مکسره، وظنوا أن ابراهیم هو الفاعل، فأحضروه للمحاکمه وسألوه

زمانی که مردم برگشتند دیدند که بت هایشان شکسته است و گمان کردند که ابراهیم این کار را کرده است، پس او را برای محاکمه آوردند و از او پرسیدند

أأنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم

 ای ابراهیم آیا تو این کار را با خدایان ما کردی ؟

فأجابهم: لم تسألوننی ؟ اسألوا الصنم الکبیر

او جواب داد: چرا از من می پرسید ؟ از بت بزرگ بپرسید 

بدأ القوم یتهامسون: إن الصنم لایتکلم: إنما یقصد إبراهیم الاستهزاء بأصنامنا

 قوم شروع به پچ پچ کردند: بت که صحبت نمی کند، ابراهیم می خواهد بت‌های ما را مسخره کند.

وهنا قالوا حرقوه وانصرو آلهتکم

 آنجا گفتند او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید

فقذفوه فی النار فأنقذه الله منها

)پس او را در آتش انداختند و خداوند او را از آتش نجات داد

علی پور 

 


متن وترجمه درس 1 عربی 11

(یا أیُها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى أن یكونوا خیراً منهم و لا نساءً من نساء عسى أن یكن خیراً منهنَّ وَ لا تلمزوا أنفُسَكُم وَ لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بغدّ الإیمان و من لم یَتُب فأولئك هم الظالمون)

ای کسانی که ایمان آورده اید، نباید مردمانی مردم دیگر را ریشخند کنند، شاید آنها از خودشان بهتر باشند، و نباید نی ن ( دیگر ) را ریشخند کنند ، شاید آنها از خودشان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید ، و به همدیگر لقب های زشت ندهید . نام زشت پس از ایمان زشت است و هرکس توبه نکرد آنان خودشان ستمکارند.

(یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا كثیراً من الظن إن بغض الظن إثم و لا تجسّسوا وَ لا یغتب بغضكم بغضاً أیُحب أحدكم أن یأكل لحم أخیه میتاً فكرهتموهُ وَ اتَّقُوا الله إنّ الله توّاب رحیم)

ای کسانی که ایمان آورده اید، از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که برخی گمان ها گناه است، و جاسوسی و بدگویی یکدیگر نکنید. آیا کسی از شما دوست می دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ این کار را ناپسند می دارید، و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.

قد یكون بین الناس من هو أحسَن منا، فعلینا أن نبتعد عن العُجب وَ أن لا تذكر عیوب الآخرین بكلام خفی أؤ بإشارة. فقد قال أمیر المُؤمنین علی أكبر العیب أن تعیب ما فیك مثلة».

گاهی میان مردم کسی هست که از ما بهتر است ، پس باید از خودپسندی دوری کنیم و عیب های دیگران را با سخنی پوشیده، یا با اشاره ذکر نکنیم. امیر مؤمنان علی " فرموده اند: بزرگترین عیب آن است که عیبی بجویی که مانند آن در خودت باشد.

تنضخنا الآیة الأولى و تقول: لا تعیبُوا الآخرین. وَ لا تُلّقبولهم بألقاب یكرهونها. بئس العمل الفسوق ؛ و من یفعل ذلك فهو من الظالمین

. آیهٔ نخست، ما را اندرز میدهد و میگوید: عیب جویی دیگران نکنید و به آنان لقب هایی که ناپسند می دارند ندهید. آلودگی به گناه بد است و هرکس چنین کند در این صورت از ستمگران است.

إذن فقد حرّم الله تعالى فی هاتین الآیتین

:بنابراین، خدای بلندمرتبه در این دو آیه حرام ساخته است:

- الاستهزاء بالآخرین، و تسمیتهم بالأسماء القبیحة

. ریشخند کردن دیگران، و نامیدن آنها با اسم های زشت.

- سوء الظن، و هو اتهام شخص لشخص آخر بدون دلیل منطقی

.بدگمانی، و آن عبارت است از اتهام زدن کسی به کسی دیگر بدون دلیلی منطقی.

- التجسس، وَهوَ مُحاولة قبیحة لكشف أسرار الناس لفضحهم وّ هو من كبائر الذنوب فی مكتبنا و من الأخلاق السیئه

جاسوسی وآن عبارت است ازتلاشی زشت برای آشکار ساختن رازهای مردم و برای رسوا کردنشان که از گناهان بزرگ در آیین ما وازاخلاق بد است.

- و الغیبة، وَ هی من أهم أسباب قطع التواصل بین الناس.

غیبت، و آن از مهمترین دلیل های قطع ارتباط میان مردم است.

سَمَّى بعض المُفسرین سورة الحجّرات التی جاءت فیها هاتان الآیتان بسورة الأخلاق.

برخی مفسران سورهٔ حجرات را که در آن این دو آیه آمده است سورهٔ اخلاق نامیده اند.

موفق باشید علی پور مهر ماه 96


متن وترجمه درس 2 عربی 11 تجربی و ریاضی


فی الحضة الأولى كان الطلاب یستمعون إلى كلام مُدرّس الكیمیاء

 

  در زنگ اول دانش آموزان به سخن معلم شیمی گوش می کردند.


 و كان بینهم طالب مُشاغب قلیل الأدب، یضرّ الطلاب بسلوكه.


و در میان آنها دانش آموزی اخلالگر و بی ادب بود که با رفتارش به دانش آموزان آسیب می رساند.


 یلتفت تارة إلى الوراء و یتكلم مع الذی خلفه و تارة یهمس إلى الذی یجلس جنبة حین یكتُب المُعلَمُ على السبّورة.


یک بار رویش را به عقب بر میگرداند و با کسی که پشت سرش بود، صحبت می کرد و یک بار وقتی که معلم روی تخته می نوشت، با


 کسی که کنارش بود، پچ پچ می کرد.


و فی الحصة الثانیة كان الطالب یسأل مُعلّم علم الأحیاء تعنّتاً.


و در زنگ دوم همین دانش آموز به قصد مچگیری از معلم زیست شناسی سؤال می کرد.


 و فی الحصة الثالثة كان یتكلم مع زمیل مثله و یضحك


  و در زنگ سوم، با هم کلاسی مانند خودش صحبت می کرد و میخندید.


فنصحهٔ المعلم و قال: من لا یستمع الی الدرس جیداً یزسب فی الامتحان. ولکن الطالب استمر علی سلوکه.


معلم، اورا نصیحت کردوگفت:هرکس به درس خوب گوش فرا ندهد، درامتحان مردود می شود؛ ولی آن دانش آموزرفتارش را ادامه داد.


فكر مهران حول هذه المُشكلة، فذهب إلى مُعلّم الأدب الفارسی و شرح له القضیة و قال:


مهران دربارهٔ این مشکل فکر کرد و نزد معلّم ادبیات فارسی رفت و موضوع را برایش شرح داد و گفت:


أجب أن أكتُب إنشاء تحت عُنوان فی محضر المُعلّم»؛ فوافق المُعلّم على طلبه، وَ قال له:


دوست دارم انشایی تحت عنوان ( در محضر معلم ) بنویسم؛ معلم با درخواستش موافقت کرد وبه او گفت


إن تطالع كتاب مُنیة المُرید» ین الدین العاملی الشهید الثانی» یُساعدك على كتابة إنشائك:


 اگر کتاب منیة المرید» زین الدین عاملی شهید ثانی» را مطالعه کنی تو را در نوشتن انشایت کمک می کند.


ثم کتب مهران انشاءهٔ و آعطاهٔ لمّعلمه. فقال المعلم لهٔ:  


 سپس مهران انشایش را نوشت و به معلمش داد. معلم به او گفت:


إن تقرأ إنشاءك أمام الطلاب فسوف یتنبّة زمیلك المُشاغب.


اگر انشایت را مقابل دانش آموزان بخوانی هم شاگردی اخلالگرت آگاه خواهد شد.


و هذا قشم من نص إنشائه.


و این بخشی از متن انشای اوست


ألف عدّة من العلماء كتباً فی مجالات التربیة  و التعلیم، یرتبط بعضها بالمُعلَم، وَ الأخرى بالمُتعلّم  وَ للطالب فی محضر المُعلّم


 آداب، من یلتزم بها ینجح، أهمّها:


 شماری از دانشمندان در زمینه های آموزش و پرورش کتابهایی نوشته اند که برخی از آنها به معلم ربط دارد و برخی دیگر به


 یادگیرنده، دانش آموز در محضر معلم آدابی دارد، هرکس پایبند آن باشد موفق می شود؛ مهمترین آنها عبارت است از:


 ۱. آن لا یعصی آوامر المعلم. 


اینکه از دستورهای معلم سرپیچی نکند.


 ۲. آلاجتناب عن کلام فیه إساءة للأدب.


دوری کردن از سخنی که در آن بی ادبی است.


 ۳. آن لایهرب من آداء الواجبات المدرسیة. 


اینکه از انجام تکالیف مدرسه نگریزد.


4. عدم النوم فی الصف، عندما یُدرس المُعلَمُ. 


نخوابیدن در کلاس، وقتی که معلّم درس می دهد.


. ان لایتکلم مع غیره من الطلاب عندما یادرس المعلم. 


اینکه وقتی معلم درس می دهد، با دانش آموزان دیگر صحبت نکند .


 . آن لا یقطع کلامهٔ، و لا یسبقهٔ بالکلام، و یصبر حتی یفرغ من الکلام. 


اینکه سخن او را قطع نکند و در سخن، از او پیشی نگیرد و صبر کند تا سخن او تمام شود.


. الجلوس أمامة بأدب، و الاستماع إلیه بدقة وعدم الالتفات إلى الوراء إلا لضرورة


نشستن مقابل اوبا ادب وگوش فرا دادن به او به دقت وبرنگشتن به عقب جزبه ضرورت.


 لمّا سمع الطالب المُشاغب إنشاء مهران، خجل و تدم على سلوكه فی الصف.


 وقتی که ان دانش اموز اخلالگر انشای مهران را شنید، شرمنده شد و از رفتارش در کلاس پشیمان شد.


قال الشاعر المصری أحمد شوقی عن المُعلم:


شاعر مصری احمد شوقی دربارهٔ معلم گفته است:


 قم للمُعلّم وفه التبجیلا        کاد المُعلم آن ی رسولا 


برای معلم برخیز و احترامش را کامل به جا بیاور. نزدیک است که معلم پیامبر باشد.


أعلمت أشرف أو أجل من الذی   یبنی وَ یُنشئ أنفساً وَ عُقولا


آیا شناخته ای (سراغ داری) شریف تر و باشکوه تر از معلمی که جان ها و خردها را میسازد و پدید می آورد؟

علی پور


متن وترجمه درس سوم عربی یازدهم تجربی وریاضی

ظواهر الطبیعة تُثبت حقیقة واحدة وهی قدرة الله، والآن نصف بعض هذه الظواهر

 پدیده های طبیعی یک حقیقت را ثابت می کنند و آن قدرت خداست، و اینک برخی از این پدیده ها را توصیف می کنیم.

 العنب البرازیلی شجرة تختلف عن باقی أشجار العالم، تنبت فی البرازیل، و تنمو أثمارها على جذعها، وَ من أهمّ مُواصفات هذه الشجرة أنها تُعطی أثماراً طول السئة.

انگور برزیلی درختی است که با بقیهٔ درختان جهان فرق دارد، در برزیل می روید و میوه هایش روی تنهٔ آن هستند و از مهمترین ویژگیهای این درخت، این است که در طول سال میوه میدهد.

 شجرة السكویا شجرة من أطول أشجار العالم فی كالیفورنیا، قد یبلغ ارتفاع بعضها أكثر من مئة متر و قد یبلغ قطرها تسعة أمتار، و یزید عمرها على ثلاثة آلاف و خمسمئة سنة تقریباً.

 درخت سکویا درختی است از بلندترین درختان جهان در کالیفورنیا، گاهی بلندی برخی از آنها به بیش از صد متر میرسد و گاهی قطر آن به نه متر میرسد و عمر آن تقریباً بیشتر از هزار و پانصد سال است.

آلشجرة الخانقة شجرة تنمو فی بعض الغابات الاشتوائیة، تبدأ حیاتها بالالتفاف حول جذع شجرة و غصونها، ثم تخنقها تدریجیاً. یوجد نوع منها فی جزیرة قشم التی تقع فی مُحافظة هرمزجان.

درخت خفه کننده درختی است که در برخی جنگل های استوایی می روید ( و )زندگی اش را با درهم پیچیدن به دور تنهٔ درخت آغاز می کند، سپس آن را کم کم خفه می کند. گونه ای از آن در جزیرهٔ قشم که در استان هرمزگان واقع است وجود دارد.

 شجرة الخبز شجرة اشتوائیة تنمو فی جزر المُحیط الهادی، تحمل أثماراً فی نهایة أغصانها كالخبر. یأكل الناس لب هذه الأثمار

درخت نان درختی استوایی است که در جزیره های استوایی اقیانوس ارام می روید ( و ) میوه هایی مانند نان در انتهای شاخه هایش حمل می کند. مردم این میوه ها را میخورند.

شجرة النفط شجرة یستخدمُها المُزارعون کسیاج حول المزارع لحمایة محاصیلهم من الحیوانات.

 درخت نفت ، درختی است که کشاورزان آن را مانند پرچینی دور کشتزارها برای حمایت از محصولاتشان از جانوران به کار می گیرند.

 لأن رائحة هذه الشجرة كریهة تهرب منها الحیوانات، و تحتوی بذورها على مقدار من ایوت لا یُسبّب اشتعالها خروج أی غازات مُلَوّثة.

زیرا بوی این درخت، ناپسند است و جانوران از آن می گریزند و دانه هایش حاوی مقداری روغن است و آتش گرفتن آن، سبب خروج هیچ گاز آلوده کننده ای نمیشود.

و یُمكن إنتاج النفط منها. و یوجد نوع منها فی مدینة نیكشهر بمُحافظة سیستان و بلوشستان باسم شجرة مداد.

و تولید نفت از آن امکان دارد و گونه ای از آن در نیکشهر در استان سیستان و بلوچستان به نام درخت مداد وجود دارد.

 شجرة البلوط هی من الأشجار المُعمّرة و قد تبلغ من الغمر ألفی سنة. توجد غابات جمیلة منها فی مُحافظة إیلام و لرستان. یدفن السنجاب بغض جؤزات البلوط السلیمة تحت التراب، و قد ینسى مكانها. و فی السنة القادمة تنمو تلك الجوزة و تصیر شجرة.

 درخت بلوط از درختان کهنسال است و عمر آن به دو هزار سال می رسد. جنگل های زیبایی از آن در استان ایلام و لرستان وجود دارد. سنجاب برخی دانه های سالم بلوط را زیر خاک دفن می کند و گاهی جایش را فراموش میکند و در سال آینده، آن دانه می روید و درختی میشود.

 قال الإمام الصادق (ع ) ازرعوا و اغرسواء . و الله ما عمل الناس عملاً أحل وَ لا أطیب منه.

امام صادق (ع) فرموده اند: کشاورزی کنید و نهال بکارید، . به خدا سوگند، مردم کاری حلال تر و پاک تر از آن انجام نداده اند

علی پور


 متن وترجمه درس چهارم عربی یازدهم تجربی وریاضی


آداب الکلام


(یا أیُها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولاً سدیداً ) آلأحزاب: 70 


 ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و سخنی استوار بگویید.


 للكلام آداب یجب على المُتكلّم أن یعمّل بها و یدعُوَ المُخاطبین


 بكلام جمیل إلى العمل الصالح، وَ أن لا یجادلهم بتعنت .


سخن گفتن آدابی داردکه سخن گوینده باید به آنها عمل کند وبه سخنی زیبا مخاطبان را به


 کاردرست دعوت کند وبه قصد مچگیری باآنها ستیزنکند.


(أدع إلى سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسَنَ) (النحل: 110)


 بادانش و اندرز نیکو به سوی راہ پروردگارت فرا بخوان و با آنان باشیوہ ای که نیکوتراست ستیز کن.


 و یجب أن یكون عاملاً بما یقول، حتى یُغیّر سلوكهم، ( فلم تقولون ما لا تفعلون ) (الصف: ٢)


و باید که به آنچه می گوید عمل کننده باشد، تا رفتارشان را تغییر دهد، (چرا چیزی را می گویید که به آن عمل نمی کنید؟)


و یجب أن یُسَلّم قبل التكلّم آلسّلام قبل الكلام.» الإمام الصّادق


و باید که پیش از سخن گفتن سلام کند سلام کردن پیش از سخن گفتن»


کما یجب آن ی کلامُهٔ لیناً علی قدر عقول المُستمعین، لکی یقنعهم و یکسب مودّتهم.


همان طور که باید سخن او نرم و به اندازه  خرد شنوندگان باشد تا آنان را قانع کند و دوستی آنان را به دست بیاورد


كلم الناس على قدر عُقولهم.» رسول الله "، و عؤد لسانک لین الکلام .» امام علی


با مردم به اندازهٔ خردشان سخن بگو، پیامبر خدا  و زبانت را به نرمی سخن عادت بدہ. امام علی


و علیه أن لا یتكلم فی ما لیس له به علم، (و لا تقف ما لیس لك به علم) (الإسراء: ٢٦)


و باید (بر اوست) که در چیزی که در آن دانشی (آگاهی) ندارد سخن نگوید. (از چیزی که بدان آگاهی نداری پیروی مکن)


و علیه أن لا یتدخل فی موضوع یُعرّض نفسه للتهم: إتقوا مواضع التهم.» رسول الله


و باید (بر اوست) که در موضوعی دخالت نکند که خویشتن را در معرض تهمت قرار دهد. از جایگاههای تهمت بپرهیزید».


المتکلم یعرف بکلامه. تکلموا تعرفوا، فان المرء مخبوء تحت لسانه.» الامام علی


 سخنگو با سخنش شناخته میشود. سخن بگویید تا شناخته شوید»؛ زیرا انسان زیر زبانش نهان است».


فی بعض الأوقات قدرة الكلام أقوى من السلاح. رب كلام كالحسام.» الإمام علی


در برخی اوقات، قدرت سخن از سلاح قوی تر است. چه بسا سخنی مانند شمشیر باشد».


و رب کلام یجلب لک المشاکل. فکر تم تکلم تسلم من الل.» الامام علی


 و چه بسا سخنی که برایت مشکلات بیاورد. فکر کن، سپس سخن بگو تا از لغزش در امان مانی».


 یجب على الإنسان الاجتناب عن ذكر الأقوال التی فیها احتمال الكذب.


 لا تُحدّث بما تخاف تكذیبه .» الإمام علی


انسان باید از ذکر سخنانی که در آن احتمال دروغ هست دوری کند. چیزی را نگو که از تکذیب آن میترسی».


طوبى لمن لا یخاف الناس من لسانه. من خاف الناس من لسانه فهو من أهل النار» 


رسول الله "و من آداب الکلام قلته، خیر الکلام ما قل و دل.» امام علی


خوشا به حال کسی که مردم از زبانش نمی ترسند. هرکس مردم از زبانش بترسند از اهل آتش (دوزخیان) است»


 پیامبر خدا و از آداب سخن کمی آناست. بهترین سخن، آن است که کم باشد و دلالت کند».


 وقف رجل جمیل المطهر أمام سقراط یفتخر بملابسه و بمظهره، فقال له سقراط: تكلم حتى أراك.


مردی دارای ظاهری زیبا رو به روی سقراط ایستاد و به لباس ها و ظاهرش افتخار می کرد، 


سقراط به او گفت: سخن بگو تا تو را ببینم.


علی پور


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

moderndressroom فروشگاه خرید اینترنتی ونجو 2020 خلاصه کتاب روشهای اصلاح و تغییر رفتار کودکان خرید تحقیق و مقاله و پاورپوینت گروه نویسندگی صریر معرفی مراکز خرید و فروش گوسفند تنهای خفته dl دانستنی های پوشاک وکیوم آبی sazehayrweb